Introduction to the story of sweet blood. part :{۵}
گوجو با عصبانیت خالصی روی مبل نشست و زیر لب گفت:
_ خیلی موجود چندش آوری هستی کانوروماشی
ساکارا به مبل تکیه داد و با غرور گفت:
+ از تو یاد گرفتم
گوجو با پوزخند گفت:
_ شما و قبیلتون فقط بلدین حرف های مزخرف و بی اساس بزنین؟
ساکارا گفت:
+ یادت باشه اگه ما الف ها رو شکست بدیم حتی حاضر نیستم یک ثانیه هم اینجا بمونم
احمق مو سفید
گوجو با غر غر گفت:
_ پوففففف چقدر حوصله سر بری
ساکارا هم گفت:
+ نه بابا تو خوبی
گوجو با عصبانیت از روی مبل بلند شد و از اتاق خارج شد.
ساعت ها مثل ثانیه ها میگذشتند و ساکارا روی مبل نشسته بود و جام خونش را در دست داشت و هر چند ثانیه یکبار جرعه ای مینوشید و خودش رو با کتاب های مختلف سرگرم میکرد .
منتظر بود تا نیمه شب بشه و با گوجو به
قلعه الف ها بروند و اعلام جنگ کنند .
ساعت به صدا در امد
نیمه شب بود .
ساکارا لبخندی حیله گرانه زد و چشم های قرمز رنگش میدرخشید .
به محوطه اصلی قصر رفتن و هر دو ارتش¹
آماده بودن و سرباز های پیاده سوار پشت سر سواره نظام ها بودن و سوار نظام ها به ترتیب پشت سر گوجو و ساکارا به صف سوار بر اسب ایستاده بودند .
هر دو پادشاه سوار اسب هایشان شدند .
ناگهان از زمین و زمان الف های وحشی حمله کردند .
ساکارا شمشیرش را بیرون کشید و به سرباز هایش گفت:
+ رحم نکنید! همه را بکشید!
گوجو شمشیرش را بیرون کشید و هر دو به الف ها حمله کردند .
خون !
خون !
خون !
خون مانند آب های جاری روی زمین فرود می امد و پخش میشد..
عطر خون همه جا رو پر کرده بود .
ناگهان پادشاه الف ها شمشیر رو زیر گلوی ساکارا گذاشت و فریاد زد:
_ اگه ادامه بدید فقط خونش رو میبینید!!!
ساکارا با عصبانیت گفت:
+ بهای این کارت رو میپردازی احمق !!
گوجو نمیتونست اجازه بده ساکارا بمیره
طبق اون قرار داد اگه ساکارا میمیرد
گوجو هم میمیرد .
گوجو با لحن ارام گفت:
_ اون احمق رو ولش کن ... در عوضش با من یک شب خوب رو سپری کن عزیزم
الف ها موجودات احمقی بودند.
ساکارا زیر لب گفت: مرتیکه چندشو نگاه کنا ..
الف ساکارا را رها کرد ، ساکارا بدون هیچ مکثی سر الف رو از تنش جدا کرد .
گوجو با بی اهمیتی گفت:
_ حالت خوبه ؟
ساکارا گفت:
+ از تو خیلی بهترم
گوجو سوار اسب شد و با تمسخر گفت:
_ وای ساکارا سان تو چقدر بامزه ای!!
ساکارا هم با غرور و گفت:
+ خودم میدونستم
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹{ارتش ساکارا شامل سوکونا و بقیه افراد }
¹{ارتش گوجو هم شامل مگومی و بقیه خون اشام ها }
_ خیلی موجود چندش آوری هستی کانوروماشی
ساکارا به مبل تکیه داد و با غرور گفت:
+ از تو یاد گرفتم
گوجو با پوزخند گفت:
_ شما و قبیلتون فقط بلدین حرف های مزخرف و بی اساس بزنین؟
ساکارا گفت:
+ یادت باشه اگه ما الف ها رو شکست بدیم حتی حاضر نیستم یک ثانیه هم اینجا بمونم
احمق مو سفید
گوجو با غر غر گفت:
_ پوففففف چقدر حوصله سر بری
ساکارا هم گفت:
+ نه بابا تو خوبی
گوجو با عصبانیت از روی مبل بلند شد و از اتاق خارج شد.
ساعت ها مثل ثانیه ها میگذشتند و ساکارا روی مبل نشسته بود و جام خونش را در دست داشت و هر چند ثانیه یکبار جرعه ای مینوشید و خودش رو با کتاب های مختلف سرگرم میکرد .
منتظر بود تا نیمه شب بشه و با گوجو به
قلعه الف ها بروند و اعلام جنگ کنند .
ساعت به صدا در امد
نیمه شب بود .
ساکارا لبخندی حیله گرانه زد و چشم های قرمز رنگش میدرخشید .
به محوطه اصلی قصر رفتن و هر دو ارتش¹
آماده بودن و سرباز های پیاده سوار پشت سر سواره نظام ها بودن و سوار نظام ها به ترتیب پشت سر گوجو و ساکارا به صف سوار بر اسب ایستاده بودند .
هر دو پادشاه سوار اسب هایشان شدند .
ناگهان از زمین و زمان الف های وحشی حمله کردند .
ساکارا شمشیرش را بیرون کشید و به سرباز هایش گفت:
+ رحم نکنید! همه را بکشید!
گوجو شمشیرش را بیرون کشید و هر دو به الف ها حمله کردند .
خون !
خون !
خون !
خون مانند آب های جاری روی زمین فرود می امد و پخش میشد..
عطر خون همه جا رو پر کرده بود .
ناگهان پادشاه الف ها شمشیر رو زیر گلوی ساکارا گذاشت و فریاد زد:
_ اگه ادامه بدید فقط خونش رو میبینید!!!
ساکارا با عصبانیت گفت:
+ بهای این کارت رو میپردازی احمق !!
گوجو نمیتونست اجازه بده ساکارا بمیره
طبق اون قرار داد اگه ساکارا میمیرد
گوجو هم میمیرد .
گوجو با لحن ارام گفت:
_ اون احمق رو ولش کن ... در عوضش با من یک شب خوب رو سپری کن عزیزم
الف ها موجودات احمقی بودند.
ساکارا زیر لب گفت: مرتیکه چندشو نگاه کنا ..
الف ساکارا را رها کرد ، ساکارا بدون هیچ مکثی سر الف رو از تنش جدا کرد .
گوجو با بی اهمیتی گفت:
_ حالت خوبه ؟
ساکارا گفت:
+ از تو خیلی بهترم
گوجو سوار اسب شد و با تمسخر گفت:
_ وای ساکارا سان تو چقدر بامزه ای!!
ساکارا هم با غرور و گفت:
+ خودم میدونستم
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹{ارتش ساکارا شامل سوکونا و بقیه افراد }
¹{ارتش گوجو هم شامل مگومی و بقیه خون اشام ها }
۷.۸k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.